دارندۀ صومعه. راهب. رهبان: تنهاروی ز صومعه داران شهر قدس گه گه کند بزاویۀ خاکیان مقام. خاقانی. حافظ بکوی میکده دایم بصدق دل چون صوفیان صومعه دار از صفا رود. حافظ. نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند. حافظ
دارندۀ صومعه. راهب. رهبان: تنهاروی ز صومعه داران شهر قدس گه گه کند بزاویۀ خاکیان مقام. خاقانی. حافظ بکوی میکده دایم بصدق دل چون صوفیان صومعه دار از صفا رود. حافظ. نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند. حافظ
صائم. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). آنکه روزه گرفته. (فرهنگ فارسی معین) : بفر علم و دانش روزه دار است همان بی طاعتی بسیارخواری. ناصرخسرو. عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته. خاقانی. عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا. خاقانی. نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران. خاقانی. ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است. سعدی. آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی. (انیس الطالبین)
صائم. (منتهی الارب) (فرهنگ فارسی معین). آنکه روزه گرفته. (فرهنگ فارسی معین) : بفر علم و دانش روزه دار است همان بی طاعتی بسیارخواری. ناصرخسرو. عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته. خاقانی. عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا. خاقانی. نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران. خاقانی. ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). بازآ که در فراق تو چشم امیدوار چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است. سعدی. آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی. (انیس الطالبین)
رامح. (السامی). نیزه افکن. نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف). مسلح به نیزه: همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن. دقیقی سپه بود بر میمنه چل هزار سواران زوبین ور و نیزه دار. فردوسی. چو بشنید کآمد سپاهی گران همه نیزه داران و جوشن وران. فردوسی. همیدون پیاده پس نیزه دار ابا جوشن و تیر آهن گذار. فردوسی. ز نوک نیزه های نیزه داران شده وادی چو اطراف سنابل. منوچهری. همه نیزه داران گردن فراز نشان بسته بر نیزه موی دراز. اسدی. کمندافکنان از پس خیل خویش به تیغ و زره نیزه داران ز پیش. اسدی. نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند خون و آتش ز آن نی چون خیزران افشانده اند. خاقانی. رکاب است چون حلقۀ نیزه داران که عیدی به میدان خاقان نماید. خاقانی. برون رفت جوشن وری نیزه دار. نظامی. ، نیزه بردار. (ناظم الاطباء) : نبود از همه خلق جز جبرئیل به حرب حنین نیزه دار علی. ناصرخسرو
رامح. (السامی). نیزه افکن. نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف). مسلح به نیزه: همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن. دقیقی سپه بود بر میمنه چل هزار سواران زوبین ور و نیزه دار. فردوسی. چو بشنید کآمد سپاهی گران همه نیزه داران و جوشن وران. فردوسی. همیدون پیاده پس نیزه دار ابا جوشن و تیر آهن گذار. فردوسی. ز نوک نیزه های نیزه داران شده وادی چو اطراف سنابل. منوچهری. همه نیزه داران گردن فراز نشان بسته بر نیزه موی دراز. اسدی. کمندافکنان از پس خیل خویش به تیغ و زره نیزه داران ز پیش. اسدی. نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند خون و آتش ز آن نی چون خیزران افشانده اند. خاقانی. رکاب است چون حلقۀ نیزه داران که عیدی به میدان خاقان نماید. خاقانی. برون رفت جوشن وری نیزه دار. نظامی. ، نیزه بردار. (ناظم الاطباء) : نبود از همه خلق جز جبرئیل به حرب حنین نیزه دار علی. ناصرخسرو